آزادی چيست؟
داوی روشان                                               داوی روشان

 

 

آزادی یکی از پرارزش ترین و زیباترین کلمه ایست که تا امروز در اذهان بشر نقش بسته است،  و حتی سمبول ارزش های انسانی از آزادی در کشور های آزاد  بر افراشته شده است،  تا پاسخی باشد برای تاریک اندیشان که به نحوی میخواهند آزادی های فردی را از آدم ها سلب کنند.

آزادی یک فرایند فکری است که هر انسان  برای هویت بخشیدن به انسان بودن  و آزاد زیستن خویش سعی میکند که آن را داشته باشد، تا بتواند در محیطی که زنده گی میکند برای خویش ارزش و هویت ببخشد.

  

اگرچه انسان ها را نمی توان بطور مطلق آزاد گفت،  چون تعریف آزادی خود در حقیقت محدود کردن آزادی است.  و اما این آزادی در محدودیت است که ما در حوزهای  سیاسی و علوم اجتماعی نیازمندیم،  یعنی در واقع محدودیت درون کلمه آزادی تعریف میشود،  و اختلاف بر سر کلمه آزادی در واقع اختلاف بر سر تعریف این محدودیت هاست.

بنابر این آزادی ارتباط تنگاتنگ با قوانینی دارد که انسان ها برای حذف آزادی ها طراحی و ساخته اند،  تا بتوانند تحت قوانینی انسان ها را سلب آزادی کنند . مثلاً  مرز بندی های که انسان ها برای انسان های دیگر درست کرده اند،  و یا  با رفتن به کشور ها  و سال ها  منتظر ماندن تا اجازه  ورود کشور را دریاف کردن  که خود تعرف آزادی را تحت سوال میبرد،  حتی برای آنهایي که ادعای زنده گی در جهان پست مدرن را دارند، حتی برای آنهایي که سمبول آزادی را در کشور های خود بر افراشته اند و حتی برای آنهایي که ادعای تعریف و دادن  آزادی را  برای جهان سومی ها دارند. در حالیکه آزادی و استقلالیت در خوی و عادات هر شخص وجود دارد،  بعضی ها نا خود آگاه در قفس های مثل شریعت، باورها و توکل گیر داده اند،  که در واقع خود خواسته اند و  از آزادی هایي که حق داشتن او را دارند پرهیز کنند. و بعضی ها هم اسیر بود و نبود هایي که در ذهن خود میپرورانند  شده اند.

 آنچه که در تعریف تذکر داده شد  و آزادی را یک فرایند فکری خواندیم میتواند دقیق باشد. انسان آنچه که طبیعت به او داده،  اول آزاد زیستن است،  و با آزاد زیستن میتواند مسیر زنده گی و خود باوری خود را پیدا کند، با آزاد زیستن است که انسان  با آنچه که می اندیشد را بیان کند،  و با آزاد زیستن است, که حقایقی را که بیانش  گناه پنداشته میشود را از زبان قلم بیرون کند،  آزاد زیستن  و فرار از مرز های خود ساخته بشر است که انسان میتواند حتی به مقام پیغمبری برسد،  به گفته مولانای بزرگ که فرار و آزاد زیستن را در چندین قسمت مثنوی و دیوان کبیر تذکر میدهد،  تا سرمشقی برای ما اسرا باشد و چه خوب میگوید.

روح های کز قفس ها رسته اند            انبیای ملت برجسته اند.

 یا در بیت دیگری  چه خوب جهان بینی روشن  و چطور انسان را که تا زمانی در درون حجاب است حتی نمی تواند درست به جهانی که  آزادی  و هویت که به آن داده شده  درست متوجه  شود و به همه پدیده ها  یک نگاه سر سری میکند.

تا تو باشی در حجاب بولبشر    سرسری  بر عاشقان کمتر نگر

 

اگر ما آدم ها لحظه ای متوجه  وجود خود شویم  و چشم خود را باز کنیم به گذشتگان که آنها کی ها بودند   ما حتماً متوجه خواهیم شد،  مردمانی که بزرگ بودند  و بزرگ زیستند جز انسان مثل ما  چیزی دیگری نبودند و حتی آنهایي که امروز ما پیروان آنها هستیم انسان های مثل ما  بودند،  آنهایي که ما بخاطر ایشان خود را شهید میسازیم آنها از مادران و پدرانی مثل ما و شما بدنیا آمده بودند،  آنهایي که ما امروز خود را بخاطر رحمت و برکت گفتار ایشان انتحار میکنیم  آنها اکثراً چوپان هائی بودند در دشت های خاور میانه از حضرت موسی(ع) شروع تا حضرت محمد (ص).  تنها فرقی که ما با آنها داریم،  اول چوپان نيستیم،  دوم در قفس های خود ساخته  بال های خود را بسته کرده یم،  تنها کاری که پیامبران انجام دادند فرار از قفسها و  اعتماد به نفس بوده،  و خود را در مقامی قرار دادند که گویا آنها  را کسی از آسمان ها هدایت میکند. تا گوسفندان خدا که نیاز به  رهائی قفس ها را دارند  را از قفس ها برهانند،  به گفته قرآن شریف که ما انسان ها را لایعلمون خطاب میکند  و ما آدم های لایعلمون نیاز داریم تا کسی  ما را یعلمون کند. یا  چوپان های خداوند ما را به چراگه ها ببرند تا از آبی ما را سیراب کنند تا از تشنگی ویا  از گرسنگی نمیریم.  ویا اینکه نا خود آگاه به حقایق پی ببریم.

 در صورتیکه آنهایي که از قفس ها رسته اند انبیا شده اند،  آنهایي که از قفس ها فرار کرده اند،  امروز در جهان تئوری پرداز شده اند،  آنهایي که از قفس ها خود را رها کردند مولانا و مارکس شده اند. نه آنهایي که هر لحظه در ذهن خود کلمه لایعلمون را تلقین میکنند، که حتماً خداوند ما را نا فهم خلق کرده و ما هیچ نمی دانیم و اگر میدانیم هم اندک است،  که خود در واقع حیثیت انسان بودن و آزاد زیستن انسان آزاد را زیر سوال میبرند آن سانی که امروز حقایق را خوبتر از گذشته ها میداند. انسانی که فردا برای هویت خویش مبارزه میکند تا بتواند از قفس ها فرار کند تا انبیا و آزاد شود.

 

به گفته اکبر گنجی روزنامه نگار ایرانی،  که  روز ها  بخاطر فرار از قفس های رژیم ایران دست به اعتصاب و تظاهر زد تا بتواند خود را فقط از اسارت رژیم ایران نجات دهد نه اینکه از قفس های شریعت و چه خوب اظهار نظر میکند!   «آزادی مال شخصی کسی نیست،  آزادی حق طبیعی هر انسان است که باید به اش داده شود.» اکبر گنجی اصلاحات اجتماعی میخواست، او سوً استفاده از نام آزادی را در دولت ایران که ادعای آزادی میکنند  را نکوهش میکرد، چون  سوً استفاده از نام  آزادی خود تجاوز به حقوق حقه انسان است که دولت ها چه در گذشته و چه در عصر جهانی سازی (یا امروز)  انجام میدهند. دولت های آزاد غرب با شعار های آزادی وارد صحنه بین لمللی شدند،  و مردمان خود را قانع ساختند که ما در کشور هایي که آزادی ندارند  و گوسفندان خدا اند و ما چوپانان آزادی را به آنها  اهدا میکنیم،  مردمان آنها که خود را زود تر از ما از قفس ها رها کرده بودند،  هم در انتخابات ها به آنهایي که به ما آزادی را دارند   عطا میکند رای دادن،  چون مزه آزادی و دموکراتیک زیستن را چشیده بودند و آنها فکر میکردند که مردمان دیگر هم مثل ما زنده گی کنند ولی آنها نمیدانستند  که روند آزادی و آزاد زیستن و دادن هویت به آنها  از سال های دور در بین ایشان در جریان بوده  و آهسته آهسته تبدیل به هم زیستی شده.  ولی در کشور های سومی ها که تا امروز همه لایعلون اند چطور میتوان آنها را از اسارتها رها کرد، آنهایي که تا امروز  دست شان به دامان ملا ها، تاویز و تومار  است. که  حتی از ملا ها هم  کمک بگیرند،  چطور میتوان آزادیي که سال ها اندیشمندان غرب تلاش کردند تا به مردم خود جایگزین قفس ها کنند ما امروز  با شعار ها و اسلحه های مدرن قبول کنیم.  شعار دولت مردان غرب آوردن آزادی است تا ما را آزاد از برده گی شریعت و دین کنند ولی آنها نمی دانند که درد ما چیزی دیگری است و آن اينکه

 ما آزاد زیستن و آزاد بودن را قبول نداریم در واقع یکی از اساسی ترین اعضای بدن خورا نمی پزیریم،  و آن را پدیده غرب  و با شنیدنش واخت میشویم  همان طوریکه چوپان ها ما را گوسفندان خطاب کردند و ما را با چوب هدایت کردند،  ما امروز نیاز به چوپان دیگری داریم تا ما را از قفس ها برهاند.  نه اینکه بدون در نظر داشت و مطالعه مردم به آنها آزادی های غرب را وارد کرد که نه آماده پزیرش هستند و نه به اسلحه ها میتوان آزادی را بالای مردم  قبولاند، که در حقیقت تعریف آزادی را که،  آزادی یک فرایند فکری هر انسان است را ما سلب میکنیم،  و اگر نگاه به گذشته آزادی و دموکراتیک زیستن کنیم در سده پيشين  در کشور المان نازی،  نازی ها ابتدا با استفاده از شرایط آزاد و دموکراتیک توانستند راًی اکثریت را به خود اختصاص دهند،  و سپس خود به یک حکومت ضد آزادی مبدل شد. هتلر هم مثل امروز عقاید خود را میخواست به جهان حاکم سازد ولی از راه  زور و اسلحه و کشتن 55 ملیون مردم بیگناه  که همه در هوای نوشیدن آزادی بودند و میپنداشتند با آمدن هیتلر میتوان در فضای آزاد زنده گی کرد.  ولی هیتلر چیزی دیگری از آب در آمد و در اخیر شکست و باعث جدائی آلمان شرق  و غرب شد،  او فکر میکرد آنچه که من می اندیشم درست است و دیگران همه گوسفندان هستند،  ولی نمی دانست مردم آزادی را دوست دارند و حاضر اند  بخاطر آزاد زیستن قربانی ها بدهند نه اینکه اسیر هیتلر شوند چون حرکت نازی ها برعکس عقاید،  باور ها و جامعه آلمانی بود که اندیشمندانی مثل نیچه و کانت اساس گزاری  و زحمت کشیده بودند تا مردم را در مسیری که میخواهند باید حرکت کنند نه اسیر عقاید مثل هیتلر ها.

 

پس از اینرو آنچه که ما از تعریف شده آزادی بدست آوردیم  در واقع ما آدم هائی  که آزادی های داده شده  حتی به باور ما از طرف خداوند (ج)  که میگوید!.  (لا یکلف الله نفسا الا وسعها)  به هیچ نفس تکلیفی نهاده نشده سوره بقره آیه( 286) را از آدم ها میگیریم. و تا امروز متوجه نشده ایم که آزادی و داشتن آزادی چه نعمات دارد،  آزادی است که در جامعه ثبات و عدالت را بوجود میاورد،  آزادی است که انسان ها میتوانند آنچه که می اندیشند را  بازگو به جامعه کنند،  آزادی است که رسانه های جمعی میتوانند دولت های خودکامه را تحت فشار قرار دهند،  آزادی است که انسان ها  میتوانند در سیستم قضائی کشور ها  ایراد گیرند،  آزادی های سیاسی است که اجازه ورود اعتراض و کاندید شدن و مبارزه سیاسی را بجای مبارزه مسلحانه واگزار میکند، آزادی یکی از اعضای بدن هر انسان است که با نبود آن در سیستم بدن اختلال ایجاد خواهد شد.

 

 از پوپر اندیشمند انگلیسی سوال کردند آزادی را دوست دارید یا عدالت را؟  در پاسخ گفت!  «اگر من را در بین آزادی و عدالت خمیر هم کنند من به طرف آزادی خواهم رفت.»

تضاد با آزادیهای فکری، رسانه ای، علمی و روشنگری  تضاد با وجود خلقت و انسانیت انسان ها است.   ولی متاًسفانه در کشوری  مثل افغانستان تا امروز نه آزادی بوده   و نه از آزادی کدام تعریف شفافی شده  و نه مردم آماده قبول کردن آزادی های  است که در وجود ایشان زنده گی میکند  همه روزه  درد میکشد،   آزادی را مردم باید بپذیرند،  آزادی را اندیشمندان باید تعریف کنند، آزادی و فرار از قید شریعت  باید از هر جامعه متولد شود تا بزرگ و در سایه آن زنده گی مسالمت کرد،  چون با آمدن آزادی،  با آمدن گفتمان آزاد، با آمدن  و تعریف کردن از کلمه انسان بودن خود زنگ خطری میتواند برای مردمان سوپر افراطیون و حاکمان مستبد  باشد که آنها در حاشیه رانده خواهند شد، پس بنا براین تلاش در عرصه روشنگری و روشنائی وظیفه دسته جمعی روشنفکران است تا از اسارت ها مردم را نجات دهند.

 

 

 


August 26th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي